۱۳۹۰ آذر ۷, دوشنبه

http://www.novinfun.com/upload/images/63943386399687795656.gif


رهایم كن
خیال واهی "ماتم سرایی"!
من انسانم،
نه مرغ بسمل هر سفره ی زهد ریایی
صدای نعره ی هر بی سر و پا،
- چه می آزاردم ،برپاست شب ها-
بساط سور وسات مفتخواران،
همان سوداگران و اشك كاران!
به نام و یاد آن انسان مظلوم،
دهان ها بسته اند و خسته حلقوم!
یزیدی سیرت و چشمان گریان؟!
خدایا روح شیطان گشته عریان!
من انسانم،
نه چون "‌تو" ای كلاغ پیر ،
از هر لاشه ی گندیده با لبخند گردی سیر!
محرم ماه خواب آلودن و افسانه بافی نیست،
شباهنگ بلند سینه ی سرشار از فریاد تاریخ است:
تو ای انسان،
بدان راه شرف ،آزادگی باقیست!

۱۳۹۰ آبان ۲۹, یکشنبه

معنای عشق واقعی

راهی غیرتکراری برای ابراز عشق ، بیان کنید؟ برخی از دانش آموزان گفتند
با بخشیدن،عشقشان را معنا می کنند. برخی «دادن گل و هدیه» و «حرف های
دلنشین» را راه بیان عشق عنوان کردند. شماری دیگر هم گفتند «با هم بودن
در تحمل رنجها و لذت بردن از خوشبختی» را راه بیان عشق می دانند.
در آن بین ، پسری برخاست و پیش از این که شیوه دلخواه خود را برای ابراز
عشق بیان کند، داستان کوتاهی تعریف کرد: یک روز زن و شوهر جوانی که هر دو
زیست شناس بودند طبق معمول برای تحقیق به جنگل رفتند. آنان وقتی به بالای
تپّه رسیدند درجا میخکوب شدند.
  یک ببر بزرگ، جلوی زن و شوهر ایستاده و به آنان خیره شده بود. شوهر،
تفنگ شکاری به همراه نداشت و دیگر راهی برای فرار نبود..
رنگ صورت زن و شوهر پریده بود و در مقابل ببر، جرات کوچک ترین حرکتی
نداشتند. ببر، آرام به طرف آنان حرکت کرد. همان
لحظه، مرد زیست شناس فریادزنان فرار کرد و همسرش را تنها گذاشت.
بلافاصله ببر به سمت شوهر دوید و چند دقیقه بعد ضجه های
مرد جوان به گوش زن رسید. ببر رفت و زن زنده ماند.
داستان به اینجا که رسید دانش آموزان شروع کردند به محکوم کردن آن مرد.
راوی اما پرسید : آیا می دانید آن مرد در لحظه های آخر زندگی اش چه فریاد می زد؟
بچه ها حدس زدند حتما از همسرش معذرت خواسته که او را تنها گذاشته است!
راوی جواب داد: نه، آخرین حرف مرد این بود که «عزیزم ، تو بهترین مونسم
بودی.از پسرمان خوب مواظبت کن و به او بگو پدرت  همیشه عاشقت بود.
قطره های بلورین اشک، صورت راوی را خیس کرده بود که ادامه داد: همه زیست
شناسان می دانند ببر فقط به کسی حمله می کند که حرکتی انجام می دهد و یا
فرار می کند. پدر من در آن لحظه وحشتناک ، با فدا کردن جانش پیش مرگ
مادرم شد و او را نجات داد. این صادقانه ترین و بی ریاترین ترین راه پدرم
برای بیان عشق خود به مادرم و من بود.
…….
پس ياد گرفتيد چي كار كنيد ديگه، اگه ببر به شما و همسرتون حمله كرد به
زنتون بگيد عزيزم تو فرار كن!!! من مردونه جلوي ببر رو مي گيرم!

۱۳۹۰ آبان ۱۷, سه‌شنبه

زیرکی را گفتم این اجوال بین...



مسافری در شهر بلخ جماعتی را دید که مردی زنده را در تابوت انداخته و به سوی گورستان می برند و آن بیچاره مرتب داد میزند و خدا و پیغمبر را به شهادت می گیرد که « ولله من زنده ام ! چطور می خواهید مرا به خاک بسپارید ؟ اما چند ملا که پشت سر تابوت هستند بی توجه به حال و احوال او رو به مردم میگویند  پدر سوخته ملعون دروغ میگوید مرده ! 
مسافر حیرت زده حکایت را پرسید ، گفتند : « این مرد فاسق است و تاجری ثروتمند و بدون ارث است ، چند مدت پیش که به سفر رفته بود ، چهار شاهد عادل خدا شناس در محضر قاضی بلخ شهادت دادند که مرده و قاضی نیز به مرگ او گواهی داد . پس یکی از مقدسین شهر زنش را گرفت و یکی دیگر اموالش را تصاحب کرد . حالا بعد از مرگ بر گشته و ادعای حیات می کند ، حال آنکه ادعای مرد فاسق در برابر گواهی چهار عادل خداشناس مسموع و مقبول نمی افتد . این است که به حکم قاضی به قبرستانش می بریم ، زیرا که دفن میَت واجب است و معطل نهادن جنازه شرعا جایز نیست ! 
کتاب کوچه / ص 1463 احمد شاملو