۱۳۹۰ اسفند ۲۲, دوشنبه

درد اینجاست...

حکایت از چه کنم سینه سینه درد اینجاست
هزار شعله ی  سوزان و آه سرد  اینجاست

نگاه کن که زهر بیشه در قفس شیری ست
بلوچ  و  کرد  و لر و  گیله مرد  اینجاست

بیا  که  مساله،  بودن   و  نبودن   نیست
حدیث عهد و وفا می رود، نبرد اینجاست

بهار آن سوی دیوار ماند  و یاد  خوشش
هنوز با غم این برگ های زرد اینجاست

به  روزگار شبی  بی سحر  نخواهد  ماند
چو چشم بازکنی صبح شب نورد اینجاست

جدایی از زن و فرزند سایه جان! سهل است
تو را زخویشتن جدا می کنند، درد اینجاست.

هوشنگ ابتهاج (سایه).