لحظه ها ...












لحظه ها ، کالائی که همگان دارند
   اما بهائی نا برابر دارند
   نمیدانم نرخگزارش کیست
   یا سر منشاء تقدیرش از چیست
   آن حکایت " کُل یَوم هُوَفی شأن " را میدانم از کیست

   اما نمیدانم بهایش چیست
   نرخ لحظه ها ، برای بعضی ها بالاست

   بالاتر از هر کالاست
 
  همچون " لُیلُة القُدر " که هرشبش برتر از هزار ماه

  وهر
لحظه اش نیز برتر از هزاران لحظۀ در راه

  اما چرا همۀ
لحظه ها ، همۀ شب ها ، در قدر نا برابرند؟

  واین همه ، بی قدر ویا از قدر کمترند؟

  لابد شنید ه اید "گرهمه شب ، شب قدر بودی

  شب قدر بی قدر بودی"

  پس چرا نبا ید آن "
مبارک لَیلَه " را به بست نشست؟

  ودر آن "روزنه بر طلوع صبح نبست"؟

  آری نرخ
لحظه ها برای بعضی بالاست

  بالاتر تر از هر کالاست

  اما برای بعضی نازل تراز کالاست

  نازل تراز هر چیز ، از خس ، از خاشاک  از پشیز

  فقط صدای رفتنش ، پرکشیدنش ، نه پریدنش شنیدنی است

  همچون نشئه ای بیاد ماندنی ، اما از خود رفتنی است

  وسنگینی گذرعمررا ، در"
بی قدری " کاهیدنی است
  
 لحظه های سنگین ، رهاشدنی سبک دارند

  سنگینی آنجاست که مصرف ندارند

  آن حکایت را شنیده اید ؟

  شخصی با انبانی پرازسکّه های ناب

  برلب دریائی عمیق و پرازآب

  هر
لحظه ، هربار سکّه ای پرتاب

  سکّه ها روان تا قعر آب

  وآنگاه شنیدن صدای "قلوپ قلوپ" آب

  چه احساسی ، چه ارضاء شدنی درکنارآب

  پرتاب سکّه های ناب و آنگاه "قلوپ قلوپ" آب

  باهر "قلوپ" آب شعفی ، نشئه ای ، چون رؤیای ناب

  اما سکّه ها هرقدر زیاد و ناب ، لیکن تمام شدنی است

  همچون
لحظه های عمرناب که رفتنی است و تمام شدنی است

  آنچه به یاد ماندنی است صدای آن "قلوپ قلوپ" های آب
  که از یاد رفتنی است

  آری
لحظه های سنگین همچون "خُسرانُ المُبین " سنگین تر از آب

  ولیکن پر کشیدنی ، رهاشدنی اما نه ازدست رفتنی
  سبک تر از هوای ناب ...
  پس این لحظه ها ی ناب را دریاب ، دریاب ، دریاب ...