قلم زبان خداست
قلم امانت آدم است
قلم ودیعه عشق است
و قلم توتم من است
و قلم توتم ماست ...
(زنده یاد دکتر شریعتی )
۱۳۹۱ مرداد ۳۱, سهشنبه
حکایت
روزی
روزگاری، عابد خداپرستی بود که در عبادتکده ای در دل کوه راز و نیاز خدا
میکرد، آنقدر مقام و منزلتش پیش خدا زیاد شده بود که خدا هر شب به فرشتگانش
امر میکرد تا از طعام بهشتی، برای او ببرند و او را بدینگونه سیر نمایند…
بعد از 70 سال عبادت ، روزی خدا به فرشتگانش گفت: امشب برای او طعام
نبرید، بگذارید امتحانش کنیم آن شب عابد هر چه منتظر غذا شد، خبری نشد، تا
جایی که گرسنگی بر او غالب شد. طاقتش تمام شد و از کوه پایین آمد و به خانه
بت پرستی که در دامنه کوه منزل داشت رفت و از او طلب نان کرد، بت پرست 3
قرص نان به او داد و او بسمت عبادتگاه خود حرکت کرد. سگ نگهبان خانه بت پرست به دنبال او راه افتاد، جلوی راه او را گرفت…
مرد عابد یک قرص نان را جلوی او انداخت تا برگردد و بگذارد او براهش ادامه
دهد، سگ نان را خورد و دوباره راه او را گرفت، مرد قرص دوم نان را نیز
جلوی او انداخت و خواست برود اما سگ دست بردار نبود و نمی گذاشت مرد به
راهش ادامه دهد. مرد عابد با عصبانیت قرص سوم را نیز جلوی او انداخت و
گفت : ای حیوان تو چه بی حیایی! صاحبت قرص نانی به من داد اما تو نگذاشتی
آنرا ببرم؟ سگ به سخن آمد و گفت: من بی حیا نیستم، من سالهای سال سگ در
خانه مردی هستم، شبهابی که به من غذا داد پیشش ماندم ، شبهایی هم که غذا
نداد باز هم پیشش ماندم، شبهایی که مرا از خانه اش راند، پشت در خانه اش تا
صبح نشستم… تو بی حیایی، تو که عمری خدایت هر شب غذای شبت را برایت
فرستاد و هر چه خواستی عطایت کرد، یک شب که غذایی نرسید، فراموشش کردی و از
او بریدی و برای رفع گرسنگی ات به در خانه یک بت پرست آمدی و طلب نان
کردی…مرد با شنیدن این سخنان منقلب شد و به عبادتگاه خویش بازگشت و توبه
کرد…
این وبلاگ دیدگاه ونگرش نویسنده راجهت ارتباط وتضارب افکار وآراء اهل قلم به نمایش میگزارد .
بدیهی است ایده ها و نظرها آنگاه موثر وکارآمد میگردند که در بوته نقد منصفانه و دور از هرگونه غش و غرض صیقل یابند چرا که " چون غرض آمد هنر پوشیده ماند " واین را نیز باید یادآورشد که
: (همه چیز را همه گان دانند و همه گان نیز هنوز از مادر زاده نشده اند )
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر